این وبلاگ بچه هامه سارا و امیر...دوقولوها....من و بابای براشون مینویسیم همیشه تا وقتی بزرگ بشن بخوننش و لذت ببرن...انشالله زودتر ببینمشون...دلم براشون تنگ شده خیلییییییییییییییییی زیاد...الهی مامان و بابا فداتون بشن...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
سلام مامانی خوبید سارا جون و امیر جونم دلم خیلی برا دیدنتون تنگ شده مامانی...
امدم براتون چیزی تعریف کنماین روزا خیلی روزای با فضیلتیه عزیزای مامانما 12 تا امام داریم این ماه که ماه محرمه امام سوممون شهید شدهیه عده ادمای بدی بودن که دوستش نداشتن و نخواستن که بمونه برا همین شهیدش کردن.و الان کربلاست. اونجا خیلی جای با صفایی است..انشالله وقتی شما بیاید با هم میریم زیارت امام حسین (ع).ما هم این روزا برای این که شهادت این امام بزرگواره عذا داری داریم...10 روز عذادار میمونیم...هر شب من و بابا میریم هیئت...البته بابا ایران میره و من اینجا...همیشه که با بابایی حرف بزنم میگه کاش سارا و امیر بودن که سارا با من میرفت و امیر هم با بابایی...هر روز که میرم هیئت یادتون میوفتم و از خدا میخوام که به حق این روزا شما رو زودتر ببینم...اخه خیلی از خانوما اونجا بچه هاشون همراهشونه...لباس مشکی و شال سبز براشون میزنن...دلم لک میزنه وقتی ببینمشون...دلم میخواد که شما هم انشالله روزی تو این عذاداریا شرکت کنید انشالله...خوب مامان جون من برم دیگه ساعت 8 شد و باید برم هیئت با بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله هاتون و دایی شیطونتون...بابایی به ساعت ایران یه ساعت پیش رفتش...خوب به امید دیدار...دوستتون دارم بینهایت...